دختر گلم آندیادختر گلم آندیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
دختر گلم ویانادختر گلم ویانا، تا این لحظه: 9 سال و 8 روز سن داره

فرشتهای کوچولوی ما

روزهای بد

1392/9/6 18:13
نویسنده : مامان مریم
751 بازدید
اشتراک گذاری

                                                      سلام فرشته کوچولو  Kisses

 

این چند روز روزهای خیلی بدی بود اولش دو دل بودم که بنویسم یا نه اما بعد تصمیم گرفتم که بنویسم آخه زندگی که همش روزهای خوب نیست..

 

چند روز پیش دیدم هی دلت رو میگری و اینور و اونور میخوابی فهمیدم دلدرد داری و بهت چایی و نبات وعرق نعنا دادم ظاهرا حالت خوب بود. بعد از ظهر آش خورده بودیم همه چی عادی بود تا شب که خوابیدیم.

ساعت نزدیکای 4 صبح بود که دیدم با گریه بیدار شدی من بغلت کردم که بخوابونمت که دیدم یهو هر چی خوردی رو بالا اوردی خیلی ترسیده بودی همش میخواستی بغلم باشی بردمت دست و صورتت رو شستم و لباستو عوض کردم بابا هم با ما بیدار شد و رخت خوابتو عوض کرد وتمیز کرد. تو بغلم بودی ولی حس کردم هنوز روبراه نیستی که یکدفعه دوباره حالت بهم خرد و این بار چون بغلم بودی مجبور شدیم با هم بریم حمام.

niniweblog.com

از حمام امدیم تمیزت کردم. انقدر خسته بودی همونجا تو بغلم خوابت برد گذاشتمت تو جات و گفتیم دیگه سبک شدی و میخوابی کارامو کردم که بیام یشت بخوابم یهو دیدیم تو همون خواب دوباره حالت بهم خورد بابا بغلت کرد و صورتتو شست و اما دوباره تو بغل بابا بالا اوردی تمیزت کرد و جاتم عوض کرد چسبیده بودی تو بغل من بابا برات چایی نبات درست کرد بهت دادم یکم رنگ گرفتی و بهتر شدی اما همش آب میخواستی بابا میگف نده یا کم بده اما نمیشد که من دیگه گفتم خوب شدی که یکم گذشت همون چایی و آب رو هم بالا اوردی دیگه مطمئن شدیم این رودل موندن و سنگینی و اینچیزا نیست دیگه بهت چیزی ندادم تا معدت خالی باشه صبح با هم خوابیدیم و ظهر بیدار شدیم جمعه بود دکترتم نبود منم دیدم حالت خوبه فقط بیرونروی داشتی بهت گل بنفشه دادم شب قبل خواب دیدم مثل کوره داغی و تبت 39 و نیم بود وچون دکرت از قبل گفته بود برات شیاف استامینافن گذاشتم و خوابیدی فرداش که رفتیم دکتر گفت ویروسه خیلی هم خطرناکه مراقب نباشی کار به بستری میکشه و کار خوبی کردی تبتشو کنترل کردی و نهایتا دارو داد...     l32.gif

اومدیم خونه مانجون و اونجا موندیم تا من تنها نباشم و مانجون خیلی بهم کمک کرد تو نگه داشتن تو..

فرداش من از صبح احساس کردم حالم خوب نیست ولی بعد از ظهر حالم خیلی بد شد که زنگ زدم بابا بیاد و منو برد درمانگاه انقدر حالم بد بود همونجا یه سرم چاق و چله به مامان زدن تازه چشمم باز شد و حالم یه کوچولو بهتر شد خیلی مریضی بدی بود قبلا هم این مریضی رو گرفه بودم اما اینسری انگار بدتر بود ازهمه بدتر درد شدید کمر و پاش بود..

l23.gif

اما فقط منو تو نبودیم که مریض شدیم همون شب بابا حالش بد و تاصبح حالش بهم خورد و صبح خودش رفت درمانگاه چون من حالم بد بود و نمیتونستم باهاش برم..

شانس آوردم خونه مانجون بودیم چون من همش افتاده بودم رو تخت و هیچکار نمیتونسم بکنم و فقط مانجون بود که بهت میرسید

بابا هم یه سرم خورد و اومد مثل مامان افتاد و خوابید البته خواب که نمیشد درد نمیذاشت فقط ادمو مینداخت!l23.gif

بابا که درمانگاه بود خاله مرضیه از شمال(دانشگاه)زنگ زد که دمه صبح حالش بهم خورده و دوستش برد دکتر اونم آمپول زده بود و از دکتر گواهی گرفته بود میگفت حالش خوب نیست اونم کمر درد داشت..دکتری که خاله رفته بود گفته بود بهش که چه خبر شده تا اونموقع ده تا از بچه های دانشگاه اونا هم اون شب اومده بودن با همین مشکل!شکلکهای جالب و
متنوع آروین

ظهر خاله روفیا اومده بود خونه مانجون گفت ناصر آقا که ما خیلی وقت بود ندیده بودیمش هم چند روز پیش اینجوری شده بود و هنوزم کامل خوب نشده.

ما 3 روز خونه مانجون بودیم و موقع اومدن دیدیم حال مانجون هم بد شده بود اونم حالش بهم خورد و مثل ما شده بود.

 فرداش که زنگ زدم خونه مانجون حالشو بپرسم گفت دایی پارسا هم مریض شده رفت دکتر سرم زد و برای مدرسه گواهی گرفته بود و اونم نمیتونست چیزی بخوره

خلاصه که روزای بدی بود همش مریضی..هنوزم روبراه نیستیم و نمیتونیم چیزی بخوریم ولی خدا رو شکر بهتریم.

                                        

ایشالا که دیگه هیچوقت هیچکدوممون مریض نشیم و تمام مریضا شفا پیدا کنن..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الناز مامان آوا
6 آذر 92 22:05
واااااااااااااااااي چقدر بد بود انشالله كه ديگه پيش نياد و سلامت باشيد. آوا هم مريض شده بود خيلي شديد بود. كلا اين روزا همه بچه ها با ويروسا سرو كله ميزدند خدا رو شكر كه الان بهترين
مامان مریم
پاسخ
آره الناز جون خیلی بده واقعا این مریضی.. ایشالا که شما و آوا جون هم همیشه سالم و سرحال باشین
بابا علی
7 آذر 92 14:31
بله مری خانم یادش بخیر از ستارخان تا خونه مامان اینا رو تو 10 دقیقه اومدم وقتی فهمیدم مریضی. احساس فرشته نجات بودن بهم دست داد یهویی
دایی پوریا
10 آذر 92 19:19
اندیا جونم ایشالله همیشه خودت و مامان بابات سالم و سر حال باشین و دیگه هیچ وقت روز های بد نداشته باشین
مامان مریم
پاسخ
مرسی دایی پوریا شما هم همینطور
مامان ایلیا
15 آذر 92 17:09
آخیییییییییییییی عجب روزایی بوده.یهو همه باهم.چقدر بد.الهی دیگه هیچوقن هیچکدومتون مریض نباشید و همیشه سالم و سرحال و شاد باشید
مامان مریم
پاسخ
آره زینب جوون خیلی بد بود پشت سر هم مریض شدیم..ایشالا ایشالا که همه سالم باشن به خدا این روزا فقط برای همه سلامتی آرزو میکنم
مينا مامي سام
1 دی 92 1:01
اي وااي چه بد ويروسي بوده. عزيزم اميدوارم هميشه سالم و سلامت باشيد.
مامان مریم
پاسخ
مرسی خاله جون ایشالا شما هم همیشه سلامت باشین