دختر گلم آندیادختر گلم آندیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
دختر گلم ویانادختر گلم ویانا، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره

فرشتهای کوچولوی ما

تولد ویانا و خاطر زایمان دوم

1394/7/19 14:44
نویسنده : مامان مریم
715 بازدید
اشتراک گذاری

نه ماه با همه سختیها گذشت و بالاخره دکتر برگه بستری رو برای دوم فروردین به من داد تا سوم سزارین شم..

 

 

              

 

 

 

 

   خاطره زایمان در ادامه مطلب...                         

روز اول عید عید دیدنی رفتیم و پله بالا و پایین کردم  از همه بدتر شبش اندیا رو بلند کردم همون جا حس کردم یه چیزی شده ولی اعتنا نکردم تا اینکه شب خونریزی داشتم و به دکتر زنگ زدم که گفت سریع برو اورژانس من رفتم اما به شدت باهام بد برخورد کردن و گفتن وقتش نیست برو اگرم بمونی همون فردا هفت صبح بستری میکنن تازه اگه از این درم بری ما هیچ مسولیت قبول نمیکنیما ..بابا و مامان ناهید هم همراه من بودن هر سه تامون نگران بودیم و بابا نذاشت بریم خونه رفتیم بیمارستان اقبال اونجا گفتن علامت خوبی نیست و حتما برگرد بیمارستان خودت اما بیمارستان قبولم نمیکردن خلاصه ساعت چهار صبح شده بود  رفتیم خونه مامان اونجا سه ساعت خوابیدم و بعد یه دوش گرفتم و رفتیم بیمارستان بماند که برای پذیرش چقد اذیتمون کردن خلاضه بعد از سه ساعت الافی منو تو بخش زایمان بستری کردن و باز من موقع ادرار خونریزی داشتم خیلی ترسیده بودم بهشون میگفتم منو میبردن دکتر معاینه یکرد و میگفت هیچیت نیست الکی نگو برخوردشون خیلی بد بود فکر میکردن من میخواستم زودتر سزارین شم و الکی اینجوری میگم..

شب قبل خواب دیدم خیلی زیاد شده به مامان گفتم یه بار دیگه برم که اینسری دکتره گفت تو ما رو کشتی یه نوار قلب ازش بگیرین که با کلی ناز بردنم همین که ماما دستگاه رو بست به هول و ولا افتاد و ترسید

زود رفت بیرون و یهو همشون هول کردن و باهم پچ پچ میکردن و گتن برو سریع لباس عملتو بپوش و بیا مامان طفلک مونده بود چی شده کمک کرد لباس عوض کردم .

منو با همون لباس با یه شنل سریع بردنم اتاق عمل حتی آنژو روهم رو هم تو اتاق عمل برام گذاشتن ..استرس داشتم ناجور تا صدای بچه رو بشنوم ولی مثل سزارین قبلیم ترسیدم حالت تهوع گرفتم و خواب الودم کردن و تا ریکاوری چیزی نفمیدم فقط یه صحنه محوی یادمه که گفتن بچتو بببین که من نمیونستم چشممو باز کنم..

تو ریکاوری که گفتن بچه این خانم بیارین شیر بده.خیلی خوشحال شدم اما نتونستمغمگین

همونجا کنار تختم گذاشته بودنش و رفتنغمگین

دختر کوچولوم گریه میکرد و من نمیتونستم کاری کنم دلم داشت لک میزد که بغلش کنم تا اینکه پرستار بردش حس پاهام برنمیگشت بعد سه ساعت تو ریکاوری بالاخره بردنم بخش و شانس اوردم مامانم پیشم بود و کمک کرد بزارنم رو تخت چون خیلی اذیتم کردن مثل بقیه کاراشون...که بعد فهمیدم جفت من جدا شد بوده و خدا خیلی خیلی بهم رحم کرده

تا صبح خیلی درد کشیدم دو شب بستری بودم و فرداش اندیا اومد ملاقات و اولین بار خواهرشو دید همه به اون توجه میکردن با این وجود خیلی اذیت شد تا تاج پادشاهیشو رو سر خواهرش بذارهچشمک

خلاصه ویانا خانم ما دوم فرودین ساعت هشت شب دنیا اومد و همه ما رو با اومدنش خوشحال کردمحبت

                                                     2014.gif

                                                           

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)