ویانا از یک تا شش ماهگی
ویانا کوچولو ما از روز اول تا به الان همه چیزش با خواهرش خیلی فرق داره از ظاهر و جسه و ریزه میزه بودنش تا رفتارش و عادتاش ولی خب بی شباهتم به خواهرش نیست..
پنجمین روز بعد تولد رفتیم برای غربالگری چون عید بود کلی گشتیم اخر رفتیم یه خانه بهداشت تو خیابان محبوب مجاز که چون تعطیلی بود فقط غربالگری سه تا پنج روزگی اون منطقه رو انجام میداد و از کف پای کوچولو نمونه گرفتن ... من مامانو فرستادم چون خودم دلشو نداشتم برم و ببینم ...سر اندیا هم گریم دراومده وقتی دیدم
همون پنجمین روز هم نافش افتاد..ناف اندیا هفتمین روز افتاد
مامان ناهید تا ده روز پیشمون بود و روز دهم رفتیم حموم ده بدون مهمونی ومراسم مثل اندیا
ماه اول که معمولا بچها باید خوب وزن بگیرن ویانا وزن نگرفت و دکتر گفت باید شیر خشک بدی اما من به شیر خودم اصرار کردم و الان خیلی خوشحالم که حرف دکتر گوش نکردم و شیر خشکی نشد در نهایت مشخص شد ژنیتیکه و مثل باباش که تو بچگی ریز بوده دخترمونم ریزه میز هست که البته برام هیچ اهمیتی نداره و فقط میخوام بچها سالم باشن حالا تپل یا لاغر...
اینم بگم که درست مثل باباش تو عکسها خیلی تپل میوفته در صورتی که الان که توی هفت ماهه هنوز سایز صفر و یک میپوشه و هر کی عکسشو میبینه میگه تپله وقتی خودشو میبینه میگه چقد تو عکس تپل میوفته
چهل و پنج روزگی ویانا رو بردیم اتلیه و چندتا عکس انداختیم
سوم خرداد اولین واکسن یعنی واکسن دو ماهگی ویانا رو زدیم خیلی اذیت شد واکسنا پنج گانه شده و نسبت به زمان اندیا بیشتر اذیت میکنه عصرش پاش متورم و قرمز شد تب کرد خیلی گریه میکرد و وقتی پاش تکون میخورد نفسش از گریه میرفت تا اینکه مامان ناهید مثل قنداق پاهاشو بست و انقد راه برد تا خوابش برد ولی خب تا شب اذیت شد شب شیر رو بالا اورد و همچنان خیلی گریه میکرد و تبش رو با استا کنترل میکردم تا فرداش که بهتر شد..
شش خرداد تولد اندیا خانم بود که براش تولد گرفتیم و ابجی ویانا خیلی همکاری کرد و همش خواب بود تا مامان بتونه تولد ابجی اندیا رو برگذار کنه.
بیست خرداد دختر دایی وحید دنیا اومد آتریسا خانم این عکس دو ماهگیشه
ما چند روز بعدش یعنی دو ماه و نیمگی ویانا و سه سالگی اندیا اولین مسافرت چهار نفریمونو رفتیم اول خونه دایی عصرشم خمده رفتیم..
ویک شب فیروزکوه موندیم خونه دایی و فرداش صبح رفتیم شمال یکم گشتیم ..اندیا خانم لب دریا اب بازی کرد و غروب برگشتیم...
سوم مرداد واکسن چهارماهگی رو با خاله مرضی عمو ارش و مامان ناهید بردیم انستیو پاستور زدیم که خیلی کمتر اذیت شد ولی خب بازم خیلی گریه کرد و تب داشت اما پاش ورم نکرد
پنجم مرداد یعنی چهار ماهگی برای اولین بار قلت زد و از چند روز بعد شروع به قان و قون کرد و از خودش صدا در میاورد
چهار ماهگی که برای چکاپ پیش دکتر خودشون دکتر علاقی بردم گوش ویانا رو سوراخ کردیم که برای عروسی خالش گوشش سوراخ باشه
چهاردهم مرداد برای اولین بار ویانا جغجقشو دستش گرفت و کم کم اسباب بازیها رو به سختی دستش میگرفت و همه چیز رو به سمت دهنش میبره...
شهریور اندیا برای سومین بار (یه بار ماه قبلش دو نفری مادر دختری رفتیم استخر قبلشم که کوچولو بود بردیمش استخر) و ویانا برای اولین بار تو پنج ماهگی با خاله مرضیه و مامان ناهید رفتیم استخر عموارش که خیلی خوش گذشت..
چهاردهم شهریور عروسی خاله مرضیه بود و مراسم عروسیشون عالی بود و ویانا خانم باز هم همکاری کرد و فقط چند باری شیرخورد و بقیه مراسمو بغل مامان فاطمش بود اما شبش تا صبح تب کرد و بدجوری سرما خورد شب قبلشم اندیا تب دشت و بعدش به ترتیب همه مریض شدیم شانس اوردیم عروسی به خیر گذشت
اواخر شهریور یعنی دو هفته مونده بود شش ماهگیش تموم بشه فرنی رو شروع کردیم و شش مهر سوپ رو که خیلی هم استقبال کرد و کم کم به کمک بالش تونست بشینه
اولین فرنی
اولین سوپ
دوشنبه سی شهریور تولد خاله مرضیه بود که پنجشنبه قبلش رفتیم کوهسار و براش یه کیک خریدیم مامان اینا رو هم گفتیم بیان
اول مهر برای اولین بار خودش قلت زد و خودشم بگشت
سوم مهر خورد به جمعه و مجبور شدیم فرداش شنبه چهار مهر با خاله مرضیه و عمو ارش بریم انسیتو و واکسن شش ماهگی هم زدیم و خدا رو شکر زیاد اذیت نشد و رفت تا یکسالگی
پنج شنبه 23 مهر با خاله مرضیه و عمو ارش رفتیم شهریار باغ که اندیا کلی شیطونی کرد و بهمون خوش گذشت
امروزیکشنبه 26 مهر و چهارم محرم (ویانا هم مثل اندیا ششماهگیش افتاد به محرم )ساعت دو ظهر اندیا خونه مامان ناهیدشه و ویانا رو تو گهواره تکون میدم همزمان ناهارمم دارم میخورم و از فرصت استفاده کردم تا بیام وبلاگتونو بنویسم و امیدوارم بتونم بیام و خاطرات و بزرگ شدنتونو رو ثبت کنم چون اقعا دو تا بچه خیلی سختر از اونه که فکرشو میکردم
چندتا عکسم میذارم از این روزا...
شصت پا خوری
بعد حمام سه ماهگی
شش ماهگی