10 ماهگی و راه افتادن
دختر ناز من تا اینجا هنوز خبری از دندونش نیست ولی خب یک هفته بیشتر چهار دست و پا نرفت و با تمرین باباش و بابابزرگش زودی چند قدم برداشت و دیگه هیچ علاقه ای به چهار دست و پا رفتن نداشت و کم کم خونمون تبدیل شد به مسجد... دمه عید تمام دکوریها رو جمع کردیم.. بابایی تلویزیون رو به دیوار نصب کرد... میز مبلا گوشه هاش خیلی تیز بود من میترسیدم برای همین آخرم جمعش کردیم ...دستگیره کابینتها رو در آوردیم ...خلاصه خونه رو برای شما ایمن سازی کردیم که بهتر برای خودت بگردی و خرابکاری کنی قربون اون راه رفتنت که مثل یه پنگوئن کوچولو راه میری وهی میوفتی زمین..
اینجا آب دهنتم سرازیره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی