دختر گلم آندیادختر گلم آندیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
دختر گلم ویانادختر گلم ویانا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

فرشتهای کوچولوی ما

اولین مسافرت شمال اندیا خانم

٢٠ خرداد اولین مسافرت شمال آندیا خانم بود...مامان ناهید..خاله مرضیه..عمو آرش..دایی پوریا همسفرای ما بودن. متاسفانه به بابایی مرخصی ندادن و نتونست همراه ما باشه.مسافرت خوبی بود و به همه خوش گذشت ولی جالبترین قسمت این مسافرت اولین باری بود که شا دریا رو میدیدی خیلی..قبل از اینکه برسیم ساحل بغل من خواب بودی فقط رسیدیم ساحل نسیم  خوبی میومد وکنار دریا نشستیم عمو آرش گفت اندیا رو بیدار کنیم آب بازی کنه وقتی آروم آرمو بیدار شدی اولش خواب آلود بودی بعد یهو دریا رو دیدی چشمات درشت شد شروع کردی به خندیدین و دریا رو نشون میدادی و دست میزدی انگار نه انگار که تا ٢ دقیقه قبلش خواب خواب بودی قربون اون نگاهت بشم  من اومدیم تهران همه رو برا ب...
18 شهريور 1392

روز دختر مبارک

سلام عزیز دل مامان روزت مبارک فرشته کوچولو روزت مبارک دختر گلم قربونت برم که گفتم بیا بوست کنم لپتو آوردی جلو هزار تا بوووس از اون لپ خوشگلت کنم بازم کمه نفس من   ...
16 شهريور 1392

7 ماهگی تا 9 ماهگی

٧ماهگی رفتیم آتلیه و کلی عکس خوشگل انداختیم ازت البته شبش اومدیم خونه فهمیدم مریضی و خیلی اذیت شدی تا چند روز بمیرم الهی تو عکسام از چشات معلومه دیگه الان از چشمات میفهمم روز به روز بانمک تر از قبل میشدی دست دستی میکردی البته خیلی قبلتر ولی خوب الان با یه اشاره هم میرقصیدی هم دست میزدی عاشق آهنگ گاگنام استایل بودی و اصلا طاقت نمیآوردی تنها یه جا بمونی همش باید میشستم کنارت تقریبا به هیچکارم نمیرسیدم تو این مدت تولد دایی پوریا و بابا علی و بابا رضا هم بود برای هر ٣تا یه جشن کوچولو گرفتیم و دور هم بودیم..تو این مدت دو بار سرمای بدی خوردی که خیلی روزای بدی بود..خیلی هم لاغر شدی... چهاردستو پا هم میرفتی ...
14 شهريور 1392

جشن دندونی

توی ایام عید خیلی بیتابی میکردی و همش انگشتتو میکشیدی به لثت و آب دهنت خیلی بیشتر از قبل سرازیر بود تا اینکه اواسط فروردین دیدم لثت متورم شده تا اینکه کم کم مرواریدای نازت خودنمایی کردن و من و بابا با دیدنشون کلی ذوق کردیم همش با لیوان بهت اب میدادم تا صدای تق تق مرواریداتو بشنوم ٢٣ فروردین یه جشن دندونی خانوادگی برات گرفیتیم و فامیلای درجه یک رو دعوت کردیم مامان فاطمه زحمت کشید برات آش دندونی پخت که خیلی هم خوشمزه بود و همه تعریف میکردن البته شما چون خوابالو بودی یکم اذیت کردی ولی در کل همه چی خوب بود خدارو شکر...   بقیه عکسا ادامه مطلب کارت دعوت   گیفتها کیک جشن دندونی   الویه هنر مامان...
14 شهريور 1392

3ماهگی تا 5 ماهگی و اولین مسافرت آندیا خانم

تو ٣ ماهگی چند تا اتفاقافتاد یکی اینکه ١٥ شهریور یعنی نیمه شعبان عروسی خاله سوسن بود که البته من شما رو نبردم چون راهش دور بود و اذیت میشدی خودمم زود برگشتم. بعد اینکه برای اولین بار رفتیم خونه خاله لیلی و کیان رو دیدیم آخه کیان یک هفته از شما بزرگتره و ٣٠ اردی بهشت نودویک دنیا اومده. تو تشک بازی خوابوندمت و خیلی خوشت اومد. برای اولین بار ٩ شهریور یعنی روز عید فطر سال ٩١ با مامان ناهید و خاله مرضیه و بابا علیرضا و بابایی رفتیم (قزوین_ فلار) مسافرت که خیلی هم خوش گذشت مامان ناهید اونجا بردت حموم.کلا عاشق حموم و اب بازی بودی. ١٨ شهریور اولین بار بود که دیگه خودت اسباب بازیهاتو بر میداشتیو.  ٢٤ شهریور اولین قل...
14 شهريور 1392

1 ماهگی تا 3ماهگی

١٠ روز اول بعد از دنیا اومدنت مامان ناهید اومد خونه ما و کنار ما بود شما خیلی اذیت نداشتی البته مامان ناهید هم خیلی کمک میکرد من زیاد حالم خوب نبود و ٥روز بعد از زایمان مریض شدم و خیلی اذیت شدم به سختی بهت شیر میدادم و کنار شیر من شیر خشکم میخوردی .روزای اول بعد از زایمان مهمونا میومدن خونه و تو رو میدین و کادو میدادن. بعداز ١٠ ..١٥ روز ما رفتیم خونه مامان ناهید و اونجا موندیم مریضی من خوب شد و بعد از یه مدت اومدیم خونه خودمون دیگه همه کاراتو خودم میکردم ولی شما ٢ ماه بیشتر شیر مامانو نخوردی و بیشتر به شیر خشک تمایل داشتی دیگه حال مامانم کم کم خوب شد برای ١ ماهگیت یه کیک کوچولو خریدیم و با بابایی و مامان ناهید و خاله مرضی...
14 شهريور 1392

سیسمونی

مامان ناهید از همون اوایل بارداری من از ذوقش مرتبط برات خرید میکرد و هر بار که میدیدیمش یه چیز جدید برات گرفت بود.اما خریدای کلی رو از هفت ماهگی مامان کم کم شروع کردیم.من و بابایی و مامان ناهید و خاله مرضیه با هم میرفتیم خرید و هر چیزی که برات میخریدیم کلی قربون صدقت میرفتیم اواسط اردیبهشت بابا علیرضا برای خرید تخت و کمد با ما اومد و بعدشم سیسمونی رو  با هم چیدیم البته من بیشتر نظارت داشتم چون شما تو شکم مامان جا خوش کرده بودی به خاطر شرایطم دکتر گفته بود که باید فقط استراحت کنم بعد از چیدن سیسمونی خاله مرضیه زحمت کشید و دیوار اتاقت رو نقاشی کرد که خیلی هم خوشگل شد عکساش رو تو ادامه مطلب میزارم    ...
13 شهريور 1392

رسوندم!

بالاخره موفق شدم خاطراتو به امروز برسونم دیگه تا اونجا که یادم میومد و اتفاقای مهم رو نوشتم حالا ایشالا از این بعد دیگه به روز مینویسم نه همه رو تو یه روز! ...
12 شهريور 1392

تولدت مبارک فرشته کوچولوی ما(تولدخودمونی و تولد گروهی در پالیم)

٦خرداد تولد گل دختر ما چقدر زمان زود میگذره پارسال تو همچین روزی بیمارستان بودم الان یکسال ازش میگذره خدارو همیشه شکر.... تولدت مبارک دختر نازم  یه تولد با حضور خانواده دو طرف گرفتیم خیلی خودمونی بعدم با بچه های دوستای نی نیسایتیم یه تولد گروهی تو پالیم گرفتیم که خیلی خوش گذشت و از نزدیک با دوستایی که نزدیک ٢ سال باهم در ارتباط بودیم آشنا شدم دسته فهیمه جون مامان فرناز درد نکنه که بیشتر زحمتای این تولد به دوش اون بود   عکس تو ادامه مطلب                 ...
12 شهريور 1392