دختر گلم آندیادختر گلم آندیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
دختر گلم ویانادختر گلم ویانا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

فرشتهای کوچولوی ما

باغ شهریار

پنج شنبه با بابا و مامان ناهید و خاله مرضیه و عمو آرش و خاله روفیا و دای پوریا و پارسا رفتیم باغ شهریار عمو آرش اینا...   اونجا خیلی شیطنت کردی کلی تپه چاله بودو همش میگفتی ولت کنیم خودت راه بری دستتم هیچکس نگیره همشم میوفتادی خودتو خاک خالی کردی ولی حسابی بازی کردی و خسته شدی دمه غروب خیلی سرد شد منم پیچیدمت تو ژاکتم و تو بغلم از خستگی بدون هیچ تلاشی خوابت برد   فرداشم دیدیم   دندون آسیاب سمت چپت یه پایش نیش زده  مبارکه عزیزم                             &...
30 آبان 1392

16 ماهگی

16ماهگیت مبارک جیگرطلای مامان به مناسبت 16 ماهگیت یه کیک برات درست کردم که نمیزاشتی عکس بگیرم ازت و فقط میخواستی کیک رو خراب کنی عکسا شو برات میزارم با بابایی 3 نفری جشن گرفتیم برای خودمون کارهای که تازگیها یاد گرفتی *چند روزه یاد گرفتی خیلی ناز میگی عزیزم همچین با ناز میگی عزززییزم وقتی عصبانی میشی و کارم داری داد میزنی عزززییییزم      *یه وقتا یهو محبتت گل میکنه و دستتو باز میکنی میای بغلم دستتو میزنی پشتم مثل وقتی که میخوام بخوابونمت خیلی حال میده    *وقتی تو ماشین میشینیم اول از همه میخوای ضبط روشن شه بعدم خودت شروع میکنی یکی یکی میزنی اهنگ بعدی تااونی که دوست داری ...
30 آبان 1392

تولد مامان مریم

سلام عسل مامان...نفس مامان 19 آبان تولد من بود 18 آبان هم تولد عمو آرش و از اونجایی هم که مصادف با محرم بود نمیشد جشن گرفت برای همین 18 آبان رفتیم خونه مامان جون دور هم جمع شدیم مامان جون و خاله مرضیه یه کیک کوچولو و برای جفتمون کادو گرفته بودن..دستشون درد نکنه.. تو هم عاشق شمع فوت کردن هی روشن میکردیم تو فوت میکردی آخرشم خوابت میومد و هی بهانه گرفته شامم مامان جون کلم پلو(من خیلی دوست دارم) درست کرده بود که دوست داشتی و استقبال کردی فردا شبش هم مامانی و بابایی رضا عمه نیلو اینا اومده خونمون و کادو مامانو دادن بابا علی هم زود از سر کار اومد یه دسته گل خیلی خوشگل هم گرفته بود و شب یهو کادو مامانو دادو سوپرایزم کرد  ...
30 آبان 1392

تولد خاله

سلام عسلم   خیلی دلم میخواد بیام اینجا تند تند هر اتفاقی هرروز میوفته برات بنویسم ولی خود فسقلیت نمیزاری که... عکسای تولد خاله رو تازه ازش گرفتم برای همین با یکم تاخیر مینویسم و چند تا عکساتو میزارم   30 شهریور تولد خاله مرضیه بود که خونه عمو آرش یه تولد خودمونی گرفتیم بیشتر کارام عمو آرش کرد و یه کیک خیلی بامزه هم انتخاب کرده بود که همش میخواستی خرابش کنی..   وقتی دایی پارسا داشت خونه رو تزیین میکرد خیلی ذوق کرده بودی و اون قلب های تزیینی رو تند تند بهش میدادی 2تا ازاونا هم خونه تو اسباب بازیهات داری که چند روز بعد تو خونه آوردیش دستتو دراز کردی که مثلا وصل کنی به لوستر خیلی برام جالب بود که میدونستی باید ...
30 آبان 1392

باغ وحش ارم

سلام عزیز دلم این جمعه با بابایی رفتیم باغ وحش ارم که متاسفانه خیلی شلوغ بود و ما اصلا فکر نمیکردیم اولین هفته مهر که مدرسه ها باز شدن انقد شلوغ باشه ولی خب با این وجود خوش گذشت..طبق معمول همیشه با راه رفتنت مشکل داشتیم اونجا هم شلوغ بود و اینسری میترسیدم مردم و بچه های بزرگتر بخورن بهت.. مثل باغ پرندگان حیوان ها رو نگاه میکردی و برای خودت صحبت میکردی و به ما نشونشون میدادی اونجا خاله ندا از مامانای نی نی سایت و دخمل نازش حلما جون رو هم دیدیم     بقیه عکسارم میزارم ادامه مطلب                         ...
9 مهر 1392

دوستان نی نی سایتی

مامان تو نی نی سایت دوستای خوبی پیدا کرده و با چند تاشون در ارتباط اول از همه روز ١٢ فروردین با بابایی ٣تایی رفتیم خونه خاله زینب جون پیش ایلیا آخه چند ماهه قبلش بدجوری مریض شده بود مامان میخواست بره پیشش ولی دکتر ممنوع کرده بود این بود که باب آشنای ماباز شد و عید رفتیم خونشون انداختیمشون تو زحمت خیلی هم خوش گذشت هم خاله زینب هم عمو حمید مهمانواز بودن توی سفر دومی که به شمال داشتیم یه سر هم رفتیم ساری پیش مریم جون دوست خوب نی نی سایتیم و دخمل نازش وانیا و اونارم انداختیم تو زحمت اونجا هم بهمون خوش گذشت مریم جون و همسرش هم خیلی با محبت بودن بعد یک مدت مریم جون زنگ زد که میخواستن بیان پیش ما اما اونروز ما درگیر خریدای خاله مرضیه بودیم...
7 مهر 1392

مروارید جدید

دیروز بعداز بازی تو و خرابکاریات و خونه تمیز کردن  رفتیم با هم حموم بعد از حموم وقتی داشتم لباس تنت میکردم برات شکلک   در اوردم و تو هم میخندیدی یهو دیدم یه مروارید جدید (آسیاب سمت راست پایین) در اومده که میشه دهمین مرواریدت مبارک باشه جیگر طلای من عکسم که عمرا بتونم بگیرم اصلا نمیزاری...   ...
7 مهر 1392

باغ پرندگان

هفته پیش با مامان ناهید و خاله مرضیه و عمو آرش رفتیم باغ پرندگان همه چیز خوب بود و خیلی هم خوش گذشت.   همش پرنده ها رو به همه نشون میدادی و برای همه واسه خودت راجع بهشون توضیح میدادی همش هم میخواستی دستتو ول کنم تا خودت راه بری همشم خلاف جهت ما میرفتی  زمین اونجا هم سنگی بود و من نگران بودم نیوفتی زمین خلاصه با این قضیه داستان داشتیم.. یه چیز جالب این بود که اونجا یه سری پل های چوبی بود که از فاصله های بینش میترسیدی وقتی بهشون میرسیدی یهو استوپ میکردی و وقتی هم میزاشتم رو پل تا ازت عکس بگیرم تکون نمیخوردی... اونجا یه جا برای بازی داشت که اونجا هم کلی بازی کردی و دلت نمیخواست از اون قسمت بریم...اینم ب...
5 مهر 1392

تولد فرشته ما

جمعه شب بابا حمام بود که دردای مامان شروع شد وقتی بابا از حموم اومد رفتیم بیمارستان مامان همچنان درد داشت تا فردا شبش که متاسفانه ضربان قلب دخترمون افت کرد دکتر گفت باید سزارین بشه و اورزانسی ساعت ٩ و ١٥ دقیقه شب وقتی بابا تو اتاق عمل کنارمون بود و دختر نازمون به دنیا اومد متاسفانه گازی که بهم زده بودن نیمه بیهوش بودم و بابا هرچی ازم سوال میپرسید من فقط حال تو رو میپرسیدمو نتونستم خوب تو روببینم ولی بابامیگه با همون چشمای نازت با صداکردن بابا به بابا نگاه کردی ...   اصلا هم گریه نمیکردی تا اینکه دکتر یه دونه زد به باسنت گریت در اومد و کل اتاق عمل قربون صدقت مبرفتن که چقد ناز و سفید     ...
5 مهر 1392

دوران بارداری

از وقتی منو بابا فهمیدیم شما تو دل مامانی خیلی خوشحال بودیم مامان روزای سختی رو گذروند اما فقط به فکر سلامتی شما بودیم اولین سونوگرافی که رفتیم مثل یه لوبیا کوچولو تو دل مامان بودی بهت میگفتیم لوبیا کوجولو تو سونوگرافیهای بعدی شما بزرگتر میشدی و من و بابایی بادیدن دستا و پاهای کوچولو و شنیدن صدای قلبت ذوق میکردم وفتی تو شکم مامان شروع کردی به تکون خوردن بابا دستشو میزاشت رو شکم من و کلی قربون صدقت میرفت شما هم بیشتر تکون میخوردی و دل ما رو میبردی. وقتی میخواستیم برای تعین جنسیت بریم سونو مامانی و عمه نیلوفر سر دختر و پسر بودن شما شرط بندی کرده بودن و وقتی فهمیدن دختری خیلی خوشحال شدن همه خوشحال شدن اخه از طرف مامان ک...
5 مهر 1392